ارسال شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, - 23:22
سر كلاس ادبیات معلم گفت :
فعل رفتن رو صرف كن
گفتم : رفتم ...رفتی ...رفت
ساكت می شوم ، می خندم
ولی خنده ام تلخ می شود
معلم داد می زند : خوب بعد ؟ ادامه بده
و من می گویم : رفت ...رفت ...رفت
رفت و دلم شكست ...غم رو دلم نشست
رفت و شادیم مُرد ...
شور و نشاط رو از دلم برد
رفت ...رفت ...رفت
و من می خندم و می گویم :
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
كارم از گریه گذشته كه به آن می خندم
نظرات شما عزیزان:
سلام عزیزم وبلاگ عالی و جالبی داری اگه دوست داشتی به منم سر بزن در ضمن مایلم باهات تبادل لینک هم داشته باشم اگه افتخار میدی من و با نام قیامت موزیک لینک کن و بعدش خبرم کن تا بلافاصله لینکت کنم مرسی