ارسال شده در پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, - 16:48
آرام گفت دلتنگتم چیزی نگفتم،تکرارکردمن نازکردم، بلندترگفت من سکوت کردم، خیال می کردم همیشه هست.امارفت، من ماندم واین غرور لعنتی...
نظرات شما عزیزان:
خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک
ولی جالب اینجاست ٬ تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی
ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام
ولی جالب اینجاست ٬ تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی
ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام
می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که :
پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!