ارسال شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, - 14:8
بعد از مدت ها دیدمش!!!دستامو گرفت و گفت چقدر دستات تغییر کردن...خودمو کنترل کردموفقط لبخندی زدم....تو دلم گریه کردمو گفتم:......بی معرفت!!!دستای من تغییر نکردن...دستات به دستای اون عادت کردن..............
نظرات شما عزیزان: